دفترچه یاد داشت

ساخت وبلاگ

دلم پرواز میخواهد به اوج اسمان ها ...

دلم پر میکشد برای ابرها ...

لابلای انها گرود گرود صدای رد پایت را بشنوی و راه را علامت گذاری کنی ...

خسته ام از این خاک از این راه از این خودم ...

و دستهایم را. دراز به سمت خدا خشک کرده ام ...

اخی بد حال خودم

وحسرت مانده به دلم.

قرار نیست بازگردد .

وقرار نیست بازگردم .

فقط برای آن پرواز باید به خیلی ها گفت

طوبی لکم فافوز فوزا عظیما ....

دفترچه یاد داشت ...
ما را در سایت دفترچه یاد داشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kondzehn1370 بازدید : 94 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 11:55

حالم خوب است نه غمی دارم نه غصه ....ارزشش را نداشت دنیا با این ها...فهمیدم دنیا ان نیست که از دو چشم دیده میشود ....دنیا ان حقیقتی است در ذهن فهمیده میشود ...وقتی که میفهمی تو عین یک چوبک به نخ های نامرئی بسته شده ای ...و صحنه گردان فقط اجازه تکان خوردن به تو میدهد ان هم با اراده اش...و اراده ای نداری جز اراده او ....فقط تمام توانت ان است که کردار خودت را برای او کنی ...وگرنه صحنه ...صحنه گردان ...بیننده ...مزد دهنده و کارگردان ....همه و همه او او اویند ....و تو هیچ هیچ هیچی ....تازه فهمیدم تازه لمس کردمش و تازه حالش را بدست اوردم ...حالم بد می شود وقتی کسی را میبینم که خود را بزرگ میبیند ...بندگی او را دوست دارم ...لطف او را دوست دارم ...و عشقه داده شده توسط او را دوست دارم ...و همین باعث است تا تو را دوست داشته باشم ...و از ابراز اشکار ان پرهیز داشته باشم ...اما امشب...دوباره صندوقچه دل را باز کردم ...و عکس کهنه عشق تو را ...که غبار از روی شیشه اش پاک کرده بودم را به داخلش گذاشتم ...فکر و عقل دستور داد تا دل ارام گیرد ...تا نکند رسوایی به اندازه تمام دنیا را فراهم کند ...ارام این گنجینه را درونش گذاشتم ...و در این صندوقچه را بستم تا شاید به فرصتش فریاد کنم شایدم بدون فرصت با خود به آن دنیا ببرم ...برای نوشتن ...دیدن ان قاب...ان عکس...لازم بود باید مثل بعضی از شبها آن را دربیاورم و کمی بوسه زنان دلتنگیم را ابراز کنم ....اما حیف فقط قطعه عکس و عمر از نداشتن عین واقعیت کوتاه وحسرت مند ...بگذریم همین هم غنیمت است ...پ . ن، نوشتنم را برای خودم مینویسم چون احساس نمیکنم غیر از خودم برای کسی دیگری مهم باشد و این نیز ادامه دارد برای خودم بخاطر تو.... دفترچه یاد داشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه یاد داشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kondzehn1370 بازدید : 80 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 11:55

دلم بقل تنهایی و اغوش ساده دل بودنت را هوس کرد ...ان چشمان پر اشک من همان مجوزش بود تا شاید دلی اتش بگیرد و جانی دوباره تولد پیدا کند ...سخت پیچیده حرف نباید زد...امروز وقتی در پایتخت قدم میزدم مردم را شبیه خودم ندیدم شاید من به درد انجا نمیخوردم ...سوار ماشین شدم یه ساعته خونه ...دل بستن در وجودشان نبود ...فقط انگار دلدار دود و تاریکی و دل دهنده راضی به آن ...با کفشهات روی فرش نیا ...آن فرش صاحب داذد ...مسئولین این را بفهمید ...چرا مسواک نزدی ...و من خوابم برد ... دفترچه یاد داشت ...ادامه مطلب
ما را در سایت دفترچه یاد داشت دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : kondzehn1370 بازدید : 74 تاريخ : پنجشنبه 8 دی 1401 ساعت: 11:55